سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وروجک کوچولو

هرگاه دانش انسان افزون شود، بر ادبش افزوده و بیم وی از پرودگارش، دو چندان شود . [امام علی علیه السلام]

از: نی نی  یکشنبه 85/6/26  ساعت 8:58 عصر  

روانی

 

جلوی آینه وامیستم .
چشام گود افتاده ... کنج لبم چین خورده ؛ رنگم پریده ؛ خواب ندارم
احساس می کنم دیوونه شدم
ماژیک قرمز رو از توی کشو بر می دارم و روی آینه می نویسم : روانی ...
اونی که توی آینه واستاده ماژیکو از دستم می گیره و روی صورتم می نویسه : خودتی ...
خب راس می گه دیگه .
از خونه می زنم بیرون .
دو تا میلان پایین تر تابلوی دکَتر َروانپزشک چسبیده به دیوار .
از پله ها میرم بالا .
احساس می کنم یه نفر می خواد بهم آمپول بزنه .
توی اتاق انتظار دو نفر نشستن .
یه منشی خوشگل که داره توی آینه خودشو میسازه و یه مریض تر از من .
صدای آدامس جویدن میاد .
می رم جلوی منشی و قیمت ویزیت رو می پرسم .
به چشام نیگا می کنه و میگه مریض خودتونین ؟
میگم مریض ؟ نه مریض نه ... دیوونهه خودمم .
پرستار لبخند می زنه و روژ لب قهوه ایش تا بناگوشش کشیده میشده .
ردیف مرتب دندونای سفیدش می زنه بیرون و حس می کنم این بهترین تصویر مصنوعیه که امروز دیدم .
- خدا نکنه ...
میگم : چیرو قرار خدا بکنه یا نکنه ؟
میگه : اینکه شما میگین دیوونه این ....
- خب دیوونه ام دیگه .... بهم نمیاد ؟
- نه ... نمیاد .
روژ لبشو که روی میز افتاده بر می دارم و می مالم به لبم .
- حالا چی بهم میاد ؟
چشای منشی از حدقه می زنه بیرون و لبخند روی لبش می ماسه .
مریض دیگه لبخند می زنه .
سه تا هزار تومنی می ذارم جلوی منشی گیج .
یه شماره بهم میده با یه دستمال کاغذی و روژ لبشو از روی میز بر میداره .
لبامو پاک می کنم و طعم روژ لب روی توی دهنم حس می کنم .
طعمش مثه بوسه است .
چسبناک .
میشینم کنار یارو مریضه .
یه آدمه با ته ریش و موهای مرتب و لباس ابی و شلوار خاکستری و بوی ادکلن بیک قرمز میده .
بهش میگم : - شما هم دیوونه این ؟
سرشو بر میگردونه و توی چشام زل می زنه .
- اره ... دیوونه ام ... همین دیروز حس کردم دیوونه شدم .
- چطور فهمیدی ؟
مرد انگار که بخواد یه خاطره تلخ رو به یاد بیاره رفت توی خودش و آروم گفت :
- دیروز به یه دختر که از مدتها پیش عاشقش بودم ابرازعشق کردم .. اونم بهم گف تو دیوونه ای برو روانپزشک ...
- چه طوری بهش ابراز عشق کردی ؟
- گفتم ... تو دل منو می لرزونی لعنتی .. خوابمو گرفتی ... خوراکمو گرفتی ... توی اون چشات چی ریختی که وقتی نیگام می کنی تا ته دلم می سوزه ... گفتم اگه بخوای دلمو از توی سینه ام می کشم بیرون می دم بهت .. دس از سرم بردار .. یه جوری بهم نیگا کن که ازت بدم بیاد ... نمی خوام عذاب بکشم ...
گفتم : - خب دیوونه ای دیگه راس گفته ...
لبخند زد و گفت : خوشم میاد .. دیوونه بودن عالمی داره .
در اتاق دکتر باز شد و یه زن اومد بیرون و مستقیم رف بیرون .
منشی به یارو مریضه چفتی من نیگا کرد و گف : آقا شما برین .
پاشد رف .
من موندم و منشی که همونجور زیر چشمی منو می پایید .
بهش گفتم : شما ازدواج کردید ؟
- بله ؟ با منید ؟
- آره .. مگه کس دیگه ای هم هس ؟
با یه حالتی که توش صدا تا به تو چه بود بهم گف : نه .
گفتم : با این یارو دکتره رابطه نامشروع داری ؟
یه دفه منشیه از جاش بلن شد و داد زد : یعنی چی آقا این چرت و پرتا چیه ؟ خجالت نمی کشی ؟
در اتاق دکتر باز شد و یه دیوونه دیگه اومد بیرون با لباس سفید .
- چیزی شده خانم زارعی ؟
- آقای دکتر ایشون به من حرفای نامربوط می زنن .
یارو دیوونهه دکتر بود !!! به من نگاه کرد .
- مشکلی دارید شما ؟
- دیوونه ام دیگه .. آدم از دیوونه چه توقعی می تونه داشته باشه .. به خانم منشیتون گفتم از آقای دکتر خوشت میاد ... ایشون فیوزش پرید .
دکتره به منشی نگاه کرد : شما آروم باشید لطفا .
بعد به من اشاره کرد که برم توی اتاقش .
رفتم .
اون مریضه اولیه روی تخت دراز کشیده بود .
دکتر بلندش کرد و گف : این قرصایی که برات نوشتم روی نصفشو بخور ... کم کم خوب میشی .
مریضه به من لبخند زد و آروم بهم چشمک زد .
دکتره چاق بود با یه شکم چرب آلود .
کله کچل .
عینک گرد روی دماغ پهن .
نشست پشت میزش و از توی کشو یه لقمه نون که وسطش سبزی و پنیر بود در اورد و لمبوند .
- ببخشید .
- خواهش می کنم .
- اسمتون ؟
- علیرضا شاهسوند .
- مشکلتون چیه ؟
- حس می کنم دیوونه شدم ...
- چرا این حسو می کنید .
- چون ...چون حس دیگه ای ندارم که بکنم ...چون هیچی اونطوری که باید باشه نیس ... از همه آدما متنفرم ... کسی رو دوس ندارم ... شبا خواب ندارم ... همش عرق می کنم .. دوس دارم خودمو خفه کنم .... الان که دارم به شما نگاه می کنم دارم توی ذهنم تصور می کنم که وقتی شما میرید حمام و لخت میشید چه شکلی میشید با اون شکم گنده و هیکل قناستون ... اصلا کی به شما مدرک دکترا داده .. کدوم خری ؟
دکتر لقمه توی گلوش گیر کرد .
به سرفه افتاد و اندام دنبه ایش به شدت تکون خورد .
دیگه داش حالم به هم می خورد .
از اتاق زدم بیرون .
منشی باز داش خودشو توی آینه دید می زد .
بهش نگاه کردم و گفتم :
- می دونی تو خوشگلی ... یه میمون خوشگل .
پشت سرم که در اتاق رو زدم به هم صدای جیغ منشی و نعره دکتره خورد تو گوشم .
اومدم توی خیابون .
نفس عمیق کشیدم .
یه لبخند پهن زدم و احساس کردم حالم خوب شده .
برگشتم و تابلوی دکتره خوب نیگا کردم تا اسمش توی ذهنم بمونه .
دکتر خوبی بود


نظرات شما ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

تو هم
[عناوین آرشیوشده]

فهرست


83452 :کل بازدید
9 :بازدید امروز
0 :بازدید دیروز

پیوندهای روزانه


اوقات شرعی


درباره خودم


وروجک کوچولو
نی نی
خیلی خوب مهربون باوقار و مغرور

لوگوی خودم


وروجک کوچولو

آوای آشنا


اشتراک


 

آرشیو


پاییز 1385
تابستان 1385

طراح قالب