• وبلاگ : وروجك كوچولو
  • يادداشت : هفت كارت عشق
  • نظرات : 2 خصوصي ، 122 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8   9      >
     


    آنگاه كه ضربه هاي تيشه ي زندگي رابر ريشه ي آرزوهايت حس مي كني به خاطر بياور كه زيبايي شهاب هااز شكستن قلب ستارگان است


    بعد ازاين عشق به هرعشق جهان مي خندم هر که آرد سخن عشق به آن مي خندم روزي ازعشق دلم سوخت که خاکسترشد بعد از اين سوز به هر سوزجهان مي خندم

    سلاااااااااااااام وروجك اوستا نجار كجاس

    من به روزم .منتظرتم

    گريه هايم بي صداست عشق من بي انتهاست
    رد پاي اشکهايم را بگير تا بداني خانه عشق کجاست


    سلام عزيزم
    خيلي خوب بود
    منم تازه آپ کردم
    قابل دونستي يه سر بزن

    www.eshgheezamini.blogfa.com

    به اميد ديدار

    من ديگه برم عزيز

    باباي.

    اگه وقت كردي بازم به من سر بزن

    من ديگه خيلي مزاحمت شدم رفع زحمت كنم

    خيلي خوشحالم كردي كه به من سر زدي

    خلاصه وبت خيلي توپ بود
    گفتم اي خوبم به فريادم برس
    باور نکردي
    گفتم از نامهرباني ها پشيمان مي شوي فردا ولي
    باور نکردي
    اشک من را ديدي و خنديدي و خونسرد
    رفتي
    سوختن ها را تماشا کردي و پرپر زدنها را ولي
    باور نکردي
    من به تو خوبي نمودم تو به من کردي
    بدي
    گفتم اي غافل ندارد ارزشي دنيا ولي
    باور نکردي
    ديگر دلم براي خيالت هم تنگ شده است.صحبت از دلتنگي خودم نيست.
    صحبت از خيال هاي پريشان است كه هر لحظه سراغ تو را مي گيرد
    در پريشاني خيال هم گم شدن ، حرف تازه اي نيست
    خود داستان پريشاني آغوش هاي نيمه بازي است كه هر شب
    تا انتهاي سحر بي تابي مي كند
    و آخر هم با خيالهاي پريشان و آغوش هاي خالي به خواب مي رود
    دلم به اندازه وسعت نگاهت
    و دل دريايي ات
    غريب است
    و
    دلتنگ...
    ز آن نامه اي كه دادي و زان شكوه هاي تلخ
    تا نيمه شب بياد تو چشمم نخفته است
    اي مايه اميد من اي تكيه گاه دور
    هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است
    شايد نبوده قدرت آنم كه در سكوت
    احساس قلب كوچك خود را نهان كنم
    بگذار تا ترانه من رازگو شود
    بگذار آنچه را كه نهفتم عيان كنم
    تا بر گذشته مينگرم
    عشق خويش را
    چون آفتاب گمشده مي آورم به ياد
    مي نالم از دلي كه به خون غرقه گشته است
    اين شعر غير رنجش يارم به من چه داد
    اين درد را چگونه توانم نهان كنم
    آندم كه قلبم از تو بسختي رميده است
    اين شعر ها كه روح ترا رنج داده است
    فريادهاي يك دل محنت كشيده است
    گفتم قفس ولي چه بگويم كه پيش از اين
    آگاهي از دو رويي مردم مرا نبود
    دردا كه اين جهان فريباي نقشباز
    با جلوه و جلاي خود آخر مرا ربود
    اكنون منم كه خسته ز دام فريب و مكر
    بار دگر به كنج قفس رو نموده ام...
    به يادت اشک خواهم ريخت:
    همين حالا
    در اين تنهايي غمگين مرد افکن
    به ياد خاطرات روشن ديروز
    چو مي خواندم برايت قصه قلبم
    بسي جانسوز و جان افروز
    تو مي گفتي که قلبم کوه درد است
    ولي ديدم در آن شب
    که چشمانت بسي بي درد و سرد است.
    برايت باز خواهم خواند:
    ولي بي تو، بدون لمس دستانت
    بدون خنده هايت
    بدون لحظه اي باتو ،بدون قصه اي از تو.
    بدان من باز خواهم خواند:
    ولي باتو
    به همراه تمام لحظه هايم
    که يادت با من است و مي نگارد
    به سطر دفتر قلبم نوايي
    که غربت در تمام لحظه هايش هست
    به دنبال تو خواهم رفت

    سلام ني ني عزيز ..خوبي ...ميگم اين خانومه چه هنر پيشه اي بوده

    داستان قشنگي بود ...فعلا

    به همراه سرابي که کشاندم
    به صحراي کوير بي ترنم
    که آنجا خواب باران هم حرام است
    در اين جاده ،اگر مردم
    مرا روزي ، فقط يک روز
    کنار لانه مرغان دريايي
    که دريا را براي آسمانش دوست ميدارند
    که از دريا جدا و با نوايش
    سرود عشق ميخوانند
    بخوابانيد
    که شايد دوري ام از تو
    مثال دوري مرغان دريايي
    زدرياي بزرگ قلب تو باشد
    برايت من خواهم مرد...
     <    <<    6   7   8   9      >