بيگانه با دل نمي داني چه دلتنگم چه بي تابم چه غمگينم چه تنهايم تو را هر شب صدا کردم نمي بيني نمي خوابم بيا تا باورت گردد که بي تو کمتر از خاکم ولي با تو به افلاکم بيا با آرزوهايم بسازم خانه اي در دل سراغم را نمي گيري مگر بيگانه اي با دل؟